اشعار سیاوش کسرایی

اشعار سیاوش کسرایی

شعر و ادب پارسی
اشعار سیاوش کسرایی

اشعار سیاوش کسرایی

شعر و ادب پارسی

برگ ریزان همه خوبی هاست ( سیاوش کسرایی ){آرش}

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

استخوان هایی از سفره رنگارنگش ( سیاوش کسرایی )

خانگی
**
استخوان هایی از سفره رنگارنگش 
که به سوی ما پرتاب شده 
باوفامان کرده است 
چاپلوسانه به دور و بر پاهای کسی می پوییم 
که اتو دار شلوار سفیدش هر روز 
برق دارد کفشش
و به دستان پر انگشتری اوست مدام 
بافته شلاقی چرمین و دسته طلا 
خیز می گیریم که گاه و به او حمله کنان 
پارس بر می داریم 
ما ولی خشمش را هیچ نمی انگیزیم 
راست این است که ما خانگی او شده ایم 
لوس و شکلک ساز و دست آموز
و در این خیل که در مطبخ او می لولند 
جان آزادی با خوی بیابانی نیست 
سگ رامی شده ایم 
گرگ هاری باید

 

سیاوش کسرایی

نا خوانده میهمان اینک ز گرد راه رسیده است( سیاوش کسرایی )

کلید ها
**
نا خوانده میهمان 
اینک ز گرد راه رسیده است و از قضا 
دسته کلید مادر من گمشده است باز 
در خانه های و هوی است 
نه گل به روی میز 
نه خاک و خل ز درگه و دیوار روفته است 
در گنجه مانده شربت و نقل و گلابدان 
قفل است گنجه ها 
هر کس به حاجتی 
بگرفته راه خانه همسایه ای به پیش
بیهوده می دوند 
بیهوده می روند ز دالان به پشت بام 
بیهوده می کنند به هم چهره ها دژم 
بیهوده می زنند به هم حرف ها درشت 
چشمت کجاست مادراک بی حواس من
آخر کلیدها 
آویز حلقه های النگوی دست توست


سیاوش کسرایی

دیگر نه قامتی است اگر می رود به راه ( سیاوش کسرایی )

رفتگر

دیگر نه قامتی است اگر می رود به راه 
طرح مشوشی است 
چین خورده تابدار 
جاروب می کشد 
گویا که طرح خود را بر پرده غبار 
تصحیح می کند


سیاوش کسرایی

بعد از هجوم رعد که در پنجه می شکست( سیاوش کسرایی )

نوزاد
**
بعد از هجوم رعد که در پنجه می شکست
دیوار داربست زمان را در آٍمان 
فریادهای آن زن بی تاب بینوا 
کم کم فرو نشست 
وین مژده ناگهان 
چون برق در محله ما بال و پر گرفت 
ایران زن عقیم 
آورد بچه ای 
روشن شد عاقبت 
امشب چراغ خانه آن مرد جوشکار 
در پهنه مشوش نیلاب آسمان 
فریاد کودکی 
چون غنچه ای سفید به باران سلام کرد



سیاوش کسرایی

غصه نانم امان ببریده است ( سیاوش کسرایی )

چه بگویم ؟
**
غصه نانم امان ببریده است 
و تو تکرار کنان 
آه از عشق هم آخر سخنی باید گفت 
چه بگویم از عشق ؟
من که صد در به ادب بگشودم 
و دو صد پند پدر وار مرا 
به سوی بیکاری سوقم داد 
به سوی بیعاری 
چه بگویم با عشق ؟
یک شماره تلفن
که حروفش همه در دفتر من ساییده 
و نشان و نام صاحب آن 
زیر صدها خط درخواست ز هم پاشیده است


سیاوش کسرایی

روی میدان بزرگ تلی از چشم فراهم(سیاوش کسرایی){رمز آرش}

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آسمان لانه مرغ خیال و زمین ( سیاوش کسرایی )

خانه انسان
**
آسمان 
لانه مرغ خیال 
و زمین 
خانه انسان است 
آسمان با همه بازی خالی است 
و زمین با همه تنگی ها پر


سیاوش کسرایی

 

نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار ( سیاوش کسرایی )

سیاهه
**
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار 
آدمی نیز به یک ارج و بها 
در جوانی پدرم 
سنگک یک من یک شاهی بر خوانش بود 
و چه شب ها که به شوق 
پاسداری می داد 
بر در مجلس شورا تا صبح 
تا که مشروطه نیفتد به کف استبداد 
و سرانجام ز خونی که روان شد بر خاک 
ساقه خشک پر رنگین داد 
پدرم یک تن از جوخه آزادی بود 
آفرین بود بسی بر پدرم 
پس یک چند از آن دوره پر شور و خروش 
مزد پیروزی ها را پدرم 
پهن می کرد به حوض خانه بساطی رنگین 
گوش می داد به آواز قمر 
و به تار درویش
و به نقل و سخن یک دو سه تن از احباب 
و گوارای وجود 
گلویی تر می کرد 
و چنین شد که گل تنهای آزادی 
گل نو ریشه بی حرمت و پاس 
توی گلدان بلورین به سر رف خشکید 
کم کمک دور شد از ره پدرم 
پدرم یک تن از جمله بی راهان شد 
شرم بادا نفرین 
پیر مرد اینک با پایی سست 
و به دستی لرزان 
می خرد سنگک را شخصا هر یک دانه چار ریال
نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار 
آدمی نیز به یک ارج و بها 
و نمی گردد تنها این بسیار فنون چرخ و فلک می گردد 
دوست می گردد دشمن با تو 
وز نیازی دشمن 
کینه بگذاشته می گردد دوست 
کیست کدبانوی این خانه که هر روز از نو
به حساب عمل ما برسد 
گل سرما بزند 
یا سر ما بزند بر گل دار ؟


سیاوش کسرایی

زنهای چادری چون گله ای پرنده کور سیاه فام ( سیاوش کسرایی ){رمز آرش}

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.