اشعار سیاوش کسرایی

اشعار سیاوش کسرایی

شعر و ادب پارسی
اشعار سیاوش کسرایی

اشعار سیاوش کسرایی

شعر و ادب پارسی

ای طفل شوخ چشم ( سیاوش کسرایی )

دیوانگی
**
ای طفل شوخ چشم 
بنما مرا به علت دیوانگی به خلق 
سنگم بزن به هلهله دنبال من بیفت 
بر من روا بدار سخنهای ناپسند 
اما مخند بیهوده بر اشک من مخند
بر اشک من مخند که این اشک بی امان 
اشک ستوه نیست ز سنگ جفای تو 
اشکی است بر گرسنگی کوچه های شهر 
اشکی است بر برهنگی چشمهای تو

 

 

سیاوش کسرایی

 

عشق پرستو است ( سیاوش کسرایی )

گرمسیر
**
عشق پرستو است 
عشق پرستویی پر گشا به همه سو است 
عشق پیام آور بهار دل آراست
حیف که از سرزمین سرد گریز است 
روزی همراه بادهای بیابان
بال سیاه سپید سینه پرستو 
می رسد از راه 
ولوله می افکند به خلوت هر کو 
سر زده بر بامهای کاگلی ما 
بال فرو می کشد به جستن لانه 
می ریزد پایه ای به قالب یک جان 
می سازد لانه با هزار ترانه 
می اید می رود تلاش و تکاپوست 
مرغ هیاهوگر بهار پرستوست 
روزی هم در غروب سرد که روید 
لاله پر گستر کرانه مغرب 
چلچله ها می پرند از لب این بام 
بال کشان دور می شوند از این شهر 
داغ سیه می نهند بر ورق شام 
قلب من ! ای گرمسیر مهر پرکن 
پنجره بگشا به باغع در هم پاییز 
بگشا بال و پری به تاب و تکاپوست 
بگشا ! بگشا !‌ یکی فسرده پرستوست

 

سیاوش کسرایی

 

باور نمی کند دل من مرگ خویش را ( سیاوش کسرایی )

باور

**

 باور نمی کند دل من مرگ خویش را 
 نه نه من این یقین را باور نمی کنم 
 تا همدم من است نفسهای زندگی 
 من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم 
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟
 آخر چگونه این همه رویای نو نهال 
 نگشوده گل هنوز 
 ننشسته در بهار 
 می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟
 در من چه وعده هاست 
 در من چه هجرهاست 
 در من چه دستها به دعا مانده روز و شب 
 اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار 
 آواره از دیار 
 یک روز بی صدا 
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
 باور کنم که دخترکان سفید بخت 
بی وصل و نامراد 
 بالای بامها و کنار دریچه ها 
 چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور 
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک 
باور کنم که دل 
روزی نمی تپد 
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک 
 پل می کشد به ساحل اینده شعر من 
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند 
 پیغام من به بوسه لبها و دستها 
 پرواز می کند 
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند 
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست 
کاین نقش آدمی 
 بر لوحه زمان 
جاوید می شود 
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما 
یک روز بی گمان 
 سر می زند جایی و خورشید می شود 
تا دوست داری ام 
تا دوست دارمت 
 تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر 
 تا هست در زمانه یکی جان دوستدار 
 کی مرگ می تواند 
 نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد 
 اما من غمین 
 گلهای یاد کسی را پرپر نمی کنم 
من مرگ هیچ عزیزی را 
 باور نمی کنم 
 می ریزد عاقبت 
 یک روز برگ من 
یک روز چشم من هم در خواب می شود 
 زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست 
 اما درون باغ 
همواره عطر باور من در هوا پر است 

 

سیاوش کسرایی

باور نمی کند دل من مرگ خویش را (سیاوش کسرایی)

باور

**

 باور نمی کند دل من مرگ خویش را 
 نه نه من این یقین را باور نمی کنم 
 تا همدم من است نفسهای زندگی 
 من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم 
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟
 آخر چگونه این همه رویای نو نهال 
 نگشوده گل هنوز 
 ننشسته در بهار 
 می پژمرد به جان من و خاک می شود ؟
 در من چه وعده هاست 
 در من چه هجرهاست 
 در من چه دستها به دعا مانده روز و شب 
 اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار 
 آواره از دیار 
 یک روز بی صدا 
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
 باور کنم که دخترکان سفید بخت 
بی وصل و نامراد 
 بالای بامها و کنار دریچه ها 
 چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور 
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک 
باور کنم که دل 
روزی نمی تپد 
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک 
 پل می کشد به ساحل اینده شعر من 
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند 
 پیغام من به بوسه لبها و دستها 
 پرواز می کند 
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند 
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست 
کاین نقش آدمی 
 بر لوحه زمان 
جاوید می شود 
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما 
یک روز بی گمان 
 سر می زند جایی و خورشید می شود 
تا دوست داری ام 
تا دوست دارمت 
 تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر 
 تا هست در زمانه یکی جان دوستدار 
 کی مرگ می تواند 
 نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد 
 اما من غمین 
 گلهای یاد کسی را پرپر نمی کنم 
من مرگ هیچ عزیزی را 
 باور نمی کنم 
 می ریزد عاقبت 
 یک روز برگ من 
یک روز چشم من هم در خواب می شود 
 زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست 
 اما درون باغ 
همواره عطر باور من در هوا پر است 

 

سیاوش کسرایی