آوا
.........
موج
*شناور سوی ساحل های ناپیدا دو موج رهگذر بودیم دو موج همسفر بودیم گریز ما نیاز ما نشیب ما فراز ما شتاب شاد ما با هم تلاش پاک ما توامچه جنبش ها که ما را بود روی پرده دریا شبی درگردبادی تند روی قله خیزاب رها شد او ز آغوشمجدا ماندم ز دامانشگسست و ریخت مروارید بی پیوندمان بر آب از آن پس در پی همزاد ناپیدا بر این دریای بی خورشیدکه روزی شب چراغش بود و می تابید به هر ره می روم نالان به هر سو می دوم تنها
سیاوش کسرایی